قلزم

ساخت وبلاگ

همیشه غایبِ من، همیشه حاضری
مثل بغض
بر سینه‌ام نشسته‌ای
مثل ابر در آسمانم،
مثل وهم در جانم،
زمان را شکسته‌ای
همیشه غایبِ من ،
همیشه حاضری،
تا پلک می‌زنم
سرازیر می‌شوی

عباس_معروفی

+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 4:40 توسط رسا  | 

قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 20 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:52

دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کسدد و دامت کمین از پیش و از پسبیا تا حال یکدیگر بدانیممراد هم بجوییم ار توانیمکه می‌بینم که این دشت مشوشچراگاهی ندارد خرم و خوشمگر خضر مبارک پی درآیدز یمن همتش کاری گشایدنکرد آن همدم دیرین مدارامسلمانان مسلمانان خدا رامگر خضر مبارک‌پی تواندکه این تنها بدان تنها رساندپ.ن. بد کردی. اشتباه کردی. خواب وارونه دیدی. تعبیر نادرست بود و قضاوت ناصحیح و رفتار نامناسب. لج کردی، با خودت و دیگران. چشم دلت کور شد و واقعیت را ندیدی. پا بر روی حقیقت گذاشتی. زندگی را کوتاه دیدی و فردا را فراموش کردی. گاهی با نیت خوب عملکرد غلطی داشتی ... و حال باید که درو کنی آنچه را کاشته ای. کائنات و کارما را فراموش کردی. تازاندی، هر طور که خواستی. محور عالم فرض کردی خودت را. نبود کسی که چشمت را باز کند و اگر هم بود، چشمانت را بستی که نبینی آنچه را خلاف تو میگویند. آنچه جوان در آیینه فکر میکرد که می بیند، پیر در خشت خام دید و جوان وقعی نگذاشت. نصیحت ها را ندید گرفتی. غرور و جهالت گوشهایت را ناشنوا کرد. به خود حق دادی و نه به دیگران. از خود نگذشتی که از تو بگذرند ........ یک تنه فاضی است و دادستان و متهم و شحنه و بهم میپرند و حرف می زنند و فریاد میکشند و لابه میکنند و توضیح و توجیه و جایی برای نفس کشیدن نگذاشته اند و تعطیل نمیکنند، چه در خواب و در چه در بیداری و هر جا و هر زمان. خسته ات میکنند و به خوابت می کشانند و منتظر میشوند تا بیدار شوی و اگر هم بتوانند در خواب و رویا ... و دوباره و دوباره، بحث و جدل و تکرار و تکرار و تکرار ... تو گویی که قصد جان کرده اند و به صلابه کشیدن روح و روان و همه ی اینها در پس ظاهری خوشایند و لبخندی بر لب و آشوب بر دل و چه کسی میداند که در پس این ن قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 26 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:52

من هم یکی رو می داشتم که میتونستم بهش بگم تنها امید این دنیام ... و میتونستم بهش تکیه کنم و میتونستم بدون قضاوت شدن حرف بزنم و میتونستم ازش کمک بخوام. یه تکیه گاه واقعی ...

هیعی ... دورن همه. دور. خیلی دور.

+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ ساعت 4:36 توسط رسا  | 

قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 20 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:52

یارم به کجا، شهر و دیارم به کجا

این دنیا همه اش رنج و غمه

هر چی که بگم از دلم تو میدونی کمه

+ نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:21 توسط رسا  | 

قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 17:53

دل ندارم، صبر بی دل چون کنمصبر و دل در عشق حاصل چون کنمدر بیابانی که پایان کس ندیدکاروان بگذشت، منزل چون کنمهمرهان رفتند و من بی روی و راهدست بر سر پای در گل چون کنمهمچو مرغ نیم بسمل بال و پرمی‌زنم تا خویش بسمل چون کنمچون دلم خون گشت و جان بر لب رسیدچاره جان داروی دل چون کنمهر کسی گوید که این دردت ز چیستپیش دارم کار مشکل چون کنم(عطار نیشابوری)پ.ن. صحنه دلخراشیه، مرغی که در حال مردنه و نصفه و نیمه رهاش کردن، چند لحظه آروم به نظر میرسه ولی ناگهان پر و بال شدیدی میزنه تو خاک و خون خودش و بعد لرزشی و دوباره آروم میگیره و فکر میکنی که تموم شد ولی چند لحظه بعد ... دوباره تکرار حرکات تشنجی و غیر ارادی و پر پر زدن های بیهوده و با هر حرکت شدیدی، خون میزنه بیرون و حرکات بعدی آروم تر و آروم تر میشن تا اینکه به تدریج فقط لرزش های خفیفی رو میشه دید که اون هم تموم میشه و همین. تمام شد. بهترین کاری که میشه براش کرد، این نیست که جلوی خونریزی رو بگیری بلکه نجات پیدا کنه، چون چیزهایی رو از دست داده که اگه حتی زنده بمونه، فقط زنده مونده ولی با بدترین وضعیت ممکن. بهترین کاری که میشه براش کرد، کمک کردن به اینه که هر چه سریعتر به تموم شدنش کمک کنی. یه قطع شدن ناگهانی. این خیلی بهتره تا اون پر پر زدنهای هر از چندگاهی که بیهوده است و راه به جایی نمیبره.با آنت صحبت میکردم. میگفت خوابیدن قسمت خوبی از زندگیه و کسی که مرده خواب نیست که. یه جسم بی جانه. یه هفته است رفته اداره قبلی اش و حس بهتری داره. میگفت کسی که تنهاست 90 درصد مسائل اش رو خودش برنامه ریزی میکنه خصوصا اگه کارمند باشه (منظورش این بود که مسئولیتش بعد از ساعت کار تموم بشه) ولی اگه بندهایی که به آدم وصل باشن، زیاد باشه، دیگه اینطوری نیست و قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 17:53

شاید قرار نبوده همچه اتفاقی بیفته. به دلایل مختلف، و البته که ماجرا خیلی پیچیده تره ... ولی اونی که قطعا وجود داره، اینه که یه دوستی عمیق، عمیق تر از هر رابطه ای و صمیمیتی، فراتر از انتظار، بوجود اومده. اونقدر عمیق و بی آلایش، که حتی زمان و مکان نمیشناسه، که این آخری، از اول یه جورایی بود همیشه.زیر دیوار سرایش تن کاهیده منهمچو کاهی است که افتاده ز دیوار جدامن که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمرکی توانم که شوم از تو به یکبار جدا + نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 6:21 توسط رسا  |  قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 17:53

از عشقش پرسیدم و گفت که سعادت بسیار و پیشرفت و موفقیت (55) و هم شان بودن و تشدید سعادتمندی حاصل همجواری سعادتمندی هر یک، و اتحاد روشنایی و حرکت. مثل آفتاب ظهر عمل کردن و مراقب ستاره شمال بودن در موقع تاریکی کسوف های موقتی. توصیه شد که مراقب رفتار با خانواده هاشون باشن و نه دور و نه نزدیک و مدبرانه و مشترک در این مورد عمل کردن و ....... (56)مبارک باد بود که میوزید از همه سو و شادی و شعف حاصل از دیدن آینده ی خوشبختی دو نفر. + نوشته شده در جمعه بیست و ششم آبان ۱۴۰۲ ساعت 9:15 توسط رسا  |  قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 64 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 18:47

آن منِ دیگر،چگونهدوریت راتحمل کند؟پ.ن. همیشه آخرین بارها، غم انگیزترین ها هستند، خصوصا وقتی میدانی که آخرین است: آخرین باکس، آخرین نمونه، آخرین نفرات، آخرین برف، آخرین تصویر دریاچه، آخرین پرواز، آخرین پیام، آخرین صحبتها، آخرین ....چقدر این کلمه "آخرین" چندش آور است، شاید به خاطر حرف "خ" که از ته حلق می آید و همه چیز را با خود بالا می آورد، روزهای گذشته، خاطرات گذشته، ناراحتی ها و خوشی های گذشته، مسافرتهای گذشته و ... که میدانی همه چیز به زمان دیگری جابجا میشوند. تبدیل میشوند به خاطره، که این هم "خ" را در خود دارد و بی خودی و بی تویی و تنهایی و غمِ نبودنت و شبهای تنهایی طولانی، که هر لحظه به ساعت نگاه میکنی و منتظری که دیروقت شود و چشمهای متورم و سرخ ات را به زور خواب کنی تا مگر در عالم بیخودیِ خواب، نبودنش را فراموش کنی ... که اگر آنجا هم سراغت بیاید و بیخوابی ات را باعث شود، دیگر جایی برای فرار نداری و بی قرار، تویی که از خواب می پری و تا یادت بیاید که آن، واقعیت نبود و به قلبت که آشفته می تپد، آرامش بدهی؛ که چه بیهوده است ... و بیخوابی و از این پهلو به آن پهلو غلتیدن و یادآوری گذشته ها و ... + نوشته شده در سه شنبه سی ام آبان ۱۴۰۲ ساعت 6:30 توسط رسا  |  قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 75 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 18:47

نبودنت،حتی با همه ی آن حداقل ها،حفره ای را در من درست کرده،که آرام آرام، همه چیز را در خود فرو می برد. انگار سیاهچاله ای است،که انتهایی بر آن متصور نیست. و آن من دیگر،بر لبه ی این سیاه چاله،نشسته،و با نرس،منتظر لحظه است که،درتاریکی آن برای همیشه ناپدید شود. + نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:5 توسط رسا  |  قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 71 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 18:47